عاشقِ رویِ جوانی خوشِ نوخاسته ام / / / وزخدا دولت اين غم بدعا خواسته ام
عاشق و رند و نظر بازم و می گو یم فاش / / / تا بدانی که به چندين هنر آراسته ام
وقتی يک نفر نابغه است يعنی از شما ها باهوشتره!
پس انقدر بهش نگين چی کار کن چی کار نکن
خودش بهتر از شما ها می دونه!
انقدر هم ازش انتظار های بيجا نداشته باشين!
فعلاً!
من آدم ها رو دوست دارم
من دلم از خوشحالی پرواز می کنه وقتی می بينم آدم ها با هم مهربون اند
من از ديدن گذشت کردن پدر ها در برار انکار حقيقت دخترهاشون لذت می برم
من از ديدن مادر هايی که بچه هاشون رو بو می کنن مست می شم
و بهترين لحظه ی زندگيم اون موقع ای يه که می بينم خدا تو رابطه ی يه زن و مرد حضور داره
...
خدايا من رو هميشه خوشحال کن
خدايا عشق رو توی هر نگاهی قرار بده
خدايا ما آدم ها تنها يک تکيه گاه داريم،
ما رو در پناه خودت بگير
آمين.
بر بالهای نسيم سوار شد و رفت
رفت اون دور دور ها
دلم واسش تنگ شده
مامان می گه رفت پيش خدا
کاش می شد يکبار ديگه می ديدمت
و بهت می گفتم...
...سخته، بی تو خيلی سخته...
اين سخن شير است در پستان جان
بی کشنده خوش نمی گردد روان
مولانا جلال الدين محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر اول، بيت2378
دلش می خواست تموم زيبايی های دنيا رو ببينه
برای همين هم بود که از خونه زد بيرون
خيلی دور نشده بود که باديدن يک صورت خيلی بيشتر از اون چيزی که انتظار داشت رو ديد
همين کافيش بود...
آی قصه قصه قصه///نون و پنير و پسته!
*آقای شانس*
تازه اول شب بود و اون فارغ از کارهای روزانه می خواست يک شب خوب و راحت رو شروع کنه
و چون مدت ها بود که يک وعده غذای درست و حسابی نخورده بود تصميم گرفت توی راه رفتن به خونه بره رستوران
وقتی همبرگر و سيب زمينی رو گرفت و رويش رو به طرف صندلی ها برگردوند ديد که دردسر شروع شده
حتی يک ميز خالی هم برای نشستن نيست! کمی منتظر موند ولی اون ميز هايی هم که خالی می شدن تو کمتر از 1 ثانيه پر می شدن
خلاصه شروع کرد به خوردن سيب زمينی و نوشابه تا يکی بهش يک جای نشستن بده!
تقريباً همه ی سيب زمينی رو خورد تا بالاخره يک جای نشستن پيدا شد
نشست و شروع کرد به خوردن ساندويچ
هنوز چند گاز بيشتر نزده بود که نوشابش تموم شد و خيلی خوشحال از اينکه اينجا نوشابه رو مجانی دوباره پر می کنن
رفت به طرف صندوق و ليوان نوشابه اش رو داد به کسی که مسؤل پر کردن نوشابه بود:
-چه رنگی باشه؟
-سياه
بعد ليوان نوشابه ی پر از يخ رو گرفت و رويش رو برگردوند که بره سر جاش بشينه
يک لحظه خشکش زد، بعد خندش گرفت: يکی از کارکنان تند و تيز رستوران ميز رو تو همين چند ثانيه تميز کرده بود و يک خانواده روی ميز شروع کرده بودن به غذا خوردن
از رستوران اومد بيرون:
انگار امروز روز خوبی نيست!
منتظر تاکسی ماند:
ونک؟
-ويژژژژژژژ
ونک؟
-ويژژژژژژژ
ونک؟
-اِه هه هه هه ههههه!
ونک آقا؟
-بيا بالا
ماشين خالی بود و تا آخر مسير هم مسافر ديگه ای سوار نکرد
آقا دربست تا خونه ی ما چند می بری؟
-دو هزار تومن
-اگه لطف کنين من همين جا پياده می شم!!!
کمی بطرف بالا رفت تا از چهار راه فاصله بگيره
يکی از دو پسر های منتظر برای تاکسی: سلام آقا شبت بخير
-خيلی ممنون، شب شما هم بخير
-چاکرتم آقا ما مال کرجيم، اينجا غريبيم، با خانومامون اومده بوديم اينجا، گرفتنمون
پول هامون رو هم گرفتن دستت درد نکنه کرايه ماشين جور کرديم ولی کافی نيست...
-از آقا پليسه کمک بگيرين!
و با دست به پليسی که سر چهار راه ايستاده بود اشاره کرد
يک تاکسی رد شد و دو پسر را سوار کرد و رفت
چند دقيقه بعد يک تاکسی سوارش کرد
ترافيک خيلی زياده حدود چهل دقيقه است که در راهند
کمی جلوتر بايد تاکسي اش رو عوض می کرد واسه همين ترجيح داد بقيه ی راه رو پياده بره
تا ايستگاه تاکسی رفت اما هيچ تاکسی ای سوار نمی کرد همه يا دربست می بردن دو هزار تومن! يا می رفتن آزادی!
تا ايستگاه بعد رو پياده رفت ولی اينجا هم ماشين نبود.
به پياده روی عادت داشت و مسير های بلندتری رو هم پياده رفته بود ولی خسته تر از اون بود که بتونه از اين شيب تند تا خونه بالا بره.
تا يک پيکان جلوش وايستاد و راننده گفت:
تا کجا می ری؟
-بيست و چهارم
-من تا سيزدهم بيشتر نمی رم
-من تا اونجا باهاتون می آم
و بقيه ی راه رو پياده رفت تا خونه
وقتی رسيد نزديک نيمه شب بود:
چه شب خوب و راحتی...!
همه ی اينها فرصتند!
شايد اونشب اگه يک کمی بيشتر شانس می آوردم الآن زنده نمی بودم
پس من چرا درست نمی شم!؟
شاعر ها شعر نمی نويسن، شعر می گن!
ای يوسف خوش نام ماخوش می روی بر بام ما /// ای درشـکســته جــام ما ای بردريـده دام مــا
ای نور ما ای سـور مــا ای دولـت منـصـور مـا /// جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور مـا
ای دلبــر و مقـصــود مــا ای قبـله و معـبــود مــا /// آتـش زدی در عود ما نـظٌـاره کن در دود ما
ای يــار مــا عـيـــٌار مــا دام دل خـمٌـــار مــا /// پا وامـکش از کـار مـا بسـتان گـرودستارمـا
در گل بمانده پای دل جـان می دهـم چه جـای دل /// وز آتـش سـودای مـا ای وای دل ای وای مـا
(غزليات شمس)
بازم اون کمک کرد
بازم از اون دور از من مواظبت کرد
الآن هم اونه که داره کمکم می کنه
يک بار ديگه...
بازم کمکم کرد
خدايا چطوری می شه ازت تشکر کرد؟
بخاطر تک تکِ نفس ها يی که می کشيم
بخاطر لحظه لحظه هايی که بسر می بريم
بخاطر تمامِ اون لحظه هايی که به ما فرصت می دی که خوب باشيم
بخاطر تمامِ لحظه هايی که بما فرصت دوست داشتن رو می دی
و بخاطر اون لحظه هايی که بما اين فرصت رو می دی
که به کسايی که دوستشون داريم بگيم که چقدر دوستشون داريم
خدايا چطور می تونيم ازت تشکر کنيم؟
من با تمام وجودم متشکرم ولی می دونم سپاس ذاتِ پاکِ تو رو گفتن کاری است خيلی سخت تر
ولی همين قدر رو می تونم بگم که
الحمدُلله ربِ العالمين